چهره ای که خدا کشید

اگر تا به حال روی بوم نقاشی خطی نینداخته‌ ای، قلمویی بیاور و رنگی؛

 می ‌خواهیم قلم به دست بگیریم و یاد بگیریم که چگونه تمام زیباییها را نقاشی کنیم.

قلمو بردار، رنگ از سبز و سیاه و سرخ. بوم، فقط یکی!
 
امروز قرار است چهره‌ای بکشیم!

 پس:
قلم را به سرخی رنگ آغشته کن و دایره ‌ای از نور بکش.
 دایره ای که صورتگر یک مرد باشد.

 نه گونه ‌ای برایش بگذار نه خط و خطوطی بر چهره ‌اش.
 
رنگ سیاه زیاد بیاور! سیاه را برای چشمانش بگذار و دو کمان ابرویش؛ خم چون هلال قد خمیده ی ماه، پیوسته چون دو بال گشوده به پروازِ پرنده!

دستت را بر بوم رها کن. تا می توانی برای گره موهایش وقت بگذار.

بعضی نقاشها سالها پای هر رشته ی مویش مانده اند...
 
پیکره را با سبز بکش.
 نه بلند و نه کوتاه. متوسط و میانه.
 متعادل: جوری که شایسته ی تنها مرد عادل زمین باشد!

 اگر تعادل را بر بوم ترسیم کنی، هر چه کژرفتار است بیرون می ‌رود و یک بی رقیب می ماند.

قامتش را با سبز بکش! میانه بالا و چهارشانه.

برای کشیدن خال گونه ‌اش یک نقطه را به لطافت تمام بگذار.
 
نقاشی ‌ات تمام نشد! بوم را رو به پنجره بگذار و آفتاب را میهمان بوم کن.

بگذار از برق سیاهی چشمها، نور بتابد و بوم و اتاق و تو را نورباران کند!

چشم در چشمِ چهره بدوز و انگار کن که اوست! سیاه چشم و نیکو چهره و میانه قامت!

مرد نقش بسته در بوم نقاشی، نه آن که او باشد اما نشانه ‌هایی دارد... خال! هر چند هاشمی نیست ولی هر چه خال است وام دار خال هاشمی اوست.
 
دیگر ببینیش می‌شناسی ‌اش!  امّا تا در خاطر دارم بگویم:
زیبایی چهره‌ ی نقاشی جلوه‌ ی یک موی او هم نمی ‌شود!
 
نقاشی ‌ات تمام نشد! بوم را ببین! او، او نیست! هیچ کس دست توانایی در کشیدن تمام زیبایی‌ های او نداشته است! هیچ نقّاشی، هیچ قلمرانی...
 
قلم را بینداز... فقط خدا می تواند بر بوم جهان چهره ‌ی نیکویش را به تصویر بکشاند.
 
چشمت را ببند، اگر بوم دلت سفید باشد، شاید خدا عکس او را بر دلت بیندازد!

اللهم عجل لولیک الفرج
 
 




برچسب ها :